آنک دلی مانند پیل دارد شجاع دلیر: ملک پیل دال پیلتن پیل نشین بو سعیدبن ابوالقاسم بن ناصردین... (منوچهری) توضیح در دیوان (منوچهری) شید دل آمده (بجای: پیل دل)
آنک دلی مانند پیل دارد شجاع دلیر: ملک پیل دال پیلتن پیل نشین بو سعیدبن ابوالقاسم بن ناصردین... (منوچهری) توضیح در دیوان (منوچهری) شید دل آمده (بجای: پیل دل)
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سر گذشته و طالب سر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
صاحب دل، زنده دل، روشن ضمیر، در تصوف کسی که از سَر گذشته و طالب سِر است و حالات وجدانی را به هر عبارت که خواهد بیان کند، عارف، خداشناس برای مثال چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست (حافظ)
پیل گام. که چون فیل تواند گام برداشت. که چون فیل قدم بردارد. که مانند فیل براه رود: برق جه، بادگذر، یوزدو و کوه قرار شیردل، پیل قدم، گورتک، آهوپرواز. منوچهری
پیل گام. که چون فیل تواند گام برداشت. که چون فیل قدم بردارد. که مانند فیل براه رود: برق جه، بادگذر، یوزدو و کوه قرار شیردل، پیل قدم، گورتک، آهوپرواز. منوچهری
دهی کوچک از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 45 هزارگزی جنوب باختری ایستگاه راه آهن سپید دشت و 12 هزارگزی باختر ایستگاه کشور، دارای 36 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی کوچک از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 45 هزارگزی جنوب باختری ایستگاه راه آهن سپید دشت و 12 هزارگزی باختر ایستگاه کشور، دارای 36 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)، مال بسیار، (غیاث)
مالیده به پیل، مالیده و پی سپرشده در زیر پای پیل، که پیل در زیر پای مالیده باشد، پایمال کردن کسی را به انداختن در پای پیل، (غیاث)، کنایه از پی سپر کردن بقهر و غلبه، (انجمن آرا)، کنایه از پی سپر کردن و پایمال نمودن، (برهان)، کنایه از پامال کردن بقهر و غلبه و در هندوستان متعارف است که بعض گناهکاران را در زیر پای پیل پامال سازند و این سیاست مخصوص سلاطین همین دیار است و غیر اینها را سزاوار نیست بلکه کمال بی ادبی است، (آنندراج)، مال بسیار، (غیاث)
صاحب دل. (آنندراج). اهل ذوق و مکاشفه. سالک طریق دل. مقابل اصحاب عقل: دل اهل دل است آن کعبۀ داد مکن ویران مر او را دار آباد. ناصرخسرو. جهالت ظلمت جان و جهان است بر اهل دل این معنی عیان است. ناصرخسرو. از مدرسه برنخاست یک اهل دلی ویران شود این خرابه دارالجهل است. (منسوب به خیام). یا اگر گویی اهل دل کس هست گویدت دل، خطاست این گفتار. خاقانی. تو ای عطار گرچه دل نداری ولیکن اهل دل را ذوفنونی. عطار. از آن اهل دل در پی هر کسند که باشد که روزی به منزل رسند. سعدی. الا گر طلبکار اهل دلی ز خدمت مکن یک زمان غافلی. سعدی. توان گفت با اهل دل کو بماند. سعدی. آلودگی خرقه خرابی جهان است کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی. حافظ. کلید قفل سعادت قبول اهل دل است مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند. حافظ. درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم. حافظ
صاحب دل. (آنندراج). اهل ذوق و مکاشفه. سالک طریق دل. مقابل اصحاب عقل: دل اهل دل است آن کعبۀ داد مکن ویران مر او را دار آباد. ناصرخسرو. جهالت ظلمت جان و جهان است بر اهل دل این معنی عیان است. ناصرخسرو. از مدرسه برنخاست یک اهل دلی ویران شود این خرابه دارالجهل است. (منسوب به خیام). یا اگر گویی اهل دل کس هست گویدت دل، خطاست این گفتار. خاقانی. تو ای عطار گرچه دل نداری ولیکن اهل دل را ذوفنونی. عطار. از آن اهل دل در پی هر کسند که باشد که روزی به منزل رسند. سعدی. الا گر طلبکار اهل دلی ز خدمت مکن یک زمان غافلی. سعدی. توان گفت با اهل دل کو بماند. سعدی. آلودگی خرقه خرابی جهان است کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی. حافظ. کلید قفل سعادت قبول اهل دل است مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند. حافظ. درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم. حافظ
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 18هزارگزی شمال خاوری آستانه و 6 هزارگزی دهشال. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1561 تن است. محصول عمده آن برنج، ابریشم و کنف و شغل اهالی زراعت و صید مرغابی از استخر است. یک بقعۀ قدیمی در آنجا است. دو قریۀ کوچک لوق گیلده و سلیم چاه در آمار جزء گیلده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 18هزارگزی شمال خاوری آستانه و 6 هزارگزی دهشال. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1561 تن است. محصول عمده آن برنج، ابریشم و کنف و شغل اهالی زراعت و صید مرغابی از استخر است. یک بقعۀ قدیمی در آنجا است. دو قریۀ کوچک لوق گیلده و سلیم چاه در آمار جزء گیلده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
خوش قلب. خوش فطرت. کریم النفس. مهربان. خیرخواه. (ناظم الاطباء). نیک درون. نیکونهاد. خیرخواه: که با اسقف نیک دل پاک رای زدیم از بد و نیک هرگونه رای. فردوسی. بیامد دوان مرد پالیزبان که هم نیک دل بود و هم میزبان. فردوسی. فرستاده ای نیک دل را بخواند سخن های شایسته با او براند. فردوسی. ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد بر تو ای نیک دل نیک خوی پاک سیر. فرخی. ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین. فرخی. آفتاب ادبا باد و خدای رؤسا مهتر نیک خوی نیک دل نیک زبان. فرخی. سپهبد گشاد از مژه جوی خون بدو گفت کای نیک دل رهنمون. اسدی. نیک دل باش تانیک بین باشی. (قابوسنامه)
خوش قلب. خوش فطرت. کریم النفس. مهربان. خیرخواه. (ناظم الاطباء). نیک درون. نیکونهاد. خیرخواه: که با اسقف نیک دل پاک رای زدیم از بد و نیک هرگونه رای. فردوسی. بیامد دوان مرد پالیزبان که هم نیک دل بود و هم میزبان. فردوسی. فرستاده ای نیک دل را بخواند سخن های شایسته با او براند. فردوسی. ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد بر تو ای نیک دل نیک خوی پاک سیر. فرخی. ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین. فرخی. آفتاب ادبا باد و خدای رؤسا مهتر نیک خوی نیک دل نیک زبان. فرخی. سپهبد گشاد از مژه جوی خون بدو گفت کای نیک دل رهنمون. اسدی. نیک دل باش تانیک بین باشی. (قابوسنامه)
کینه ور. (آنندراج). بدخواه. بداندیش. بدکردار. (ناظم الاطباء) : این زال سرسپید سیه دل طلاق ده اینک ببین معاینه فرزند شوهرش. خاقانی. زبانی است هرکو سیه دل بود نه هر زنگیی خواجه مقبل بود. نظامی. بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ. سعدی. سیه دل برآهیخت شمشیر تیز ندانست بیچاره راه گریز. سعدی. رجوع به سیاه دل شود
کینه ور. (آنندراج). بدخواه. بداندیش. بدکردار. (ناظم الاطباء) : این زال سرسپید سیه دل طلاق ده اینک ببین معاینه فرزند شوهرش. خاقانی. زبانی است هرکو سیه دل بود نه هر زنگیی خواجه مقبل بود. نظامی. بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ. سعدی. سیه دل برآهیخت شمشیر تیز ندانست بیچاره راه گریز. سعدی. رجوع به سیاه دل شود